۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۸, شنبه

آسمان پایین سقف از پس ابرهای خاکستری مایل به نارنجی ِغروب
پیداست ، زن آواز می خواند با دهان پر از ماهی خام،
آواز چند لحظه ایست که مرد را بیدار کرده است،
گوشش به آواز زنی است که دراز کشیده در مسیر راه
و حالا، خاطره شب گذشته زنده می شود ...
.
.

ای طلسمِ خاکستری
تمام بنفش ها را به تو رساندم
که جیغ نباشد آن آسمان
که آبی ِ تو می آرامد
به سرخ فامِ غروبِ آغوشِ من
.




نازک می شوم
مو می شوی
می تابی
ای خاکستری ِ برف
که خواب کلاغ هارا آشفته می کنی به روشنی
آغشته ی شیشه ای یخ
بهمن آمد، بیدار می شوی؟
.


قزل آلای تپه موج های تن من
اهلی این کویر
که بر سینه اش آرمیدی
نگاه کن
بر فراز این دو تپه
دو چشم به آب نشسته
نیستی، سراب نیست، خواب نیست
این کویر از بویِ وحشیِ رودخانه ایت
هرشب به خواب می رود
نیستی که ببینی
دو چشم به آب نشسته
در عطشِ خنکایِ پولکهات
بر تپه های سینه ...
.
.
ای قزل آلای من
که کویر به تمنای تو آب می شود
این آغشته جوهر سیاه پولکهات
بوی آسمان تهی می دهد
از این درد که اُکر را کبود می کند
ای طلسم ِ خاکستری ِ تمام بنفش ها ...
.
.
.
مرد به خود می آید ، زن سربرمیگرداند ، مستقیم به طرف قسمت
عمق آب قدم بر می دارد،آرام و با احتیاط می لغزد توی آب،
توی آب است به جز سرش که همچون غنچه ایست بر سطح آب،
و یا شاید هم گاو میشی در آب شروع می کند به شنا کردن، آرام و
خیال وش، مرد پی می برد: قصد صید دارد زن

پیش نویس و پا نویس از مارگاریت دوراس(نایب کنسول )

شعر میانه از خودم



28/2/1387