اینجا آرامگاه یک کولی است
۱۳۹۴ آبان ۳۰, شنبه
خواب دیدم چشمی را میشویم که در زلال مردمش ماهی به خواب می رود، و از سوزن سوزن مژگان، خون می رود از انگشتانم، که بر پوست کشیدهی خاطرات دف می زد...
پستهای جدیدتر
پستهای قدیمیتر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
پستها (Atom)