۱۴۰۴ تیر ۴, چهارشنبه

زنجیر و جام

 برای ایران


ایستاده‌ایم، جایی که رودها روزی صلح را نجوا می‌کردند،

با دست‌هایی فرسوده از بافتنِ رشته‌های تعادل

 در سکوت—

هنوز آتش را با آب می‌آمیزیم،

هنوز با ابزار شکسته

 به التیام زخم‌ ها می‌رویم


ترازو در کاخِ سایه‌ها سنگینی می‌کند،

آنجا که حقیقت در گلو خفه شد،

و عدالت—با ردای سرخ—

در انتظارِ صدایی بود که از ترس خاموش نشده باشد.

اما ما به یادش داریم.

و هنوز نامش را زمزمه می‌کنیم.


و آن‌گاه، شیطان لبخند زد—

نه با دندان، که با زنجیر،

آسایش را در اسارت وعده داد،

و داستان‌ها خواند

به بهای نفس کشیدن.

بعضی باور کردند.

بعضی خم شدند به تسلیم

بعضی شکستند

برخی دیگر اما

به چشم دیدند که قفل، از آغاز باز بود.


پس می‌سازیم.

آرام.

با هم.

با نقشه‌های نجواشده و رؤیاهای جسور،

آزادی‌مان را می‌تراشیم، در سنگ

با یک کلمه‌ از حق، 

یک دستِ استوار برافراشته

و یک حقیقت که در سکوت نمی‌پوسد.


و جایی آن‌سوی دود،

کودکان می‌خندند بی‌آنکه به پنجره نگاه کنند.

مادر آسوده می‌خوابد، بی‌انتظار چکمه‌ای بر در.

و پدر زمزمه می‌کند

 ترانه‌‌ای نه برای سوگواری.


این خیال نیست.

یاد است—

از آینده‌ای

که هنوز در حال ساختنش هستیم.


نه تمام شده‌ایم.

نه آزاد.

اما هنوز طعم آب را به یاد داریم،

و در راه بازگشتیم

به آنجا که همیشه خانه می‌ماند


****************


For Iran

We stood where rivers once whispered peace,

with hands worn from weaving balance in silence—

still mixing fire with water,

still daring to heal with broken tools.


The scales hang heavy in the palace of shadows,

where truth was gagged,

and justice—cloaked in red—

waited for a voice not silenced by fear.

But we remember her.

We still speak her name.


And then, the Devil smiled—

not with teeth, but chains,

offering comfort in bondage,

feeding us stories in exchange for breath.

Some believed.

Some bent.

Some broke.

But others?

Others saw the lock was always open.


So we build.

Quietly.

Together.

With whispered plans and bold dreams,

we carve our freedom in stone,

one honest word, one lifted hand,

one truth that won’t rot in silence.


And somewhere beyond the smoke,

Children laugh without checking the windows.

A mother sleeps without waiting for boots at the door.

A father sings a song not meant for mourning.


This is not fantasy.

It is memory

from the future

we are still shaping.


We are not done.

We are not free.

But we remember the taste of water.

And we are walking back

to where it always remains "HOME"