۱۳۸۶ شهریور ۱۶, جمعه

با اولی می خوابم
با دومی هم
برای سومی، هنوز باکره ام.
اولی تنم را می شناسد، مثل جای جای خانه قدیمی ۲۵ ساله شان
سنگرهای لذتم را، که هر بار با بازی ِ کودکانه ای از ابتدا فتح می کند، کسالت بار.
و دومی کودک هزار بال روحم را به فتحی جدید می خواند اما، هربار
و برای سومی جزیره ای بی نشانم
چنان غریبه که بر ساحلم تنها به نظاره بنشیند
با اولی چنان آشنام که بودش را نادیده می گیرم و نبودش به چشم می آید
مثل جای خالی پدر، همانی که حتی هیچوقت خانه نبود
با دومی، کلیدم و قفل
که خالی هایم را پر می کند، خالی هایش را پر
و نبودش، انگار بی مصرف کند
و سومی اما، تنها دوستم دارد
بود دومی وجدانم را در قبال اولی می آزارد
و بود اولی، برای دومی
و ترک هر یک ظلم به آن
و سومی، تنها هست که ترک آن دو، ظلم به هر دو باشد
و از این جهت، عین عدالت
اولی را دوست دارم، عادت
به دومی عشق می ورزم، نیاز
و بر سومی پناه می برم، فرار...

هیچ نظری موجود نیست: