تو نشسته ای و صبور
دانه دانه برایم رویا می بافی
و منِ بی حوصله
زمان را به دور انگشتم می پیچم
و گذشته و حال
و آینده در هم می پیچد
غافل از دانه دانه بافته های تو که شکافته می شوند
این روزها حواسم نیست
و صبر تو اگر تمام شود
سرما ما را خواهد برد
از آنجا که روزهای لخت از رویا
قندیل می شوند