۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

باید مرد


مرده که باشم گلها را روی سینه ام می گذاری
خواب که باشم روی میز
قهر که باشم
توی گلدان گلفروش لابد

گاهی برای خوب خواسته شدن باید مرد

۷ نظر:

Unknown گفت...

خیلی خوشگله صفحه ات

Miguel گفت...

این گل ها مفهومی انتزاعی دارند، وگرنه مرگ خودش به جای همه چیز می نشیند، روی میز، روی گل های گلدان و روی رخت خواب و خواب ...

ياسمين همداني گفت...

ناتالي اين روزها سوئيچ کردن بين نثر و شعر انگار برات سخت شده. تفکر پشت کار مثله هميشه قشنگ و خوب باقي مونده، نحوه ي پرداخت درهم ريخته. انگار اين ناتالي، زبان گفتاريش تغيير کرده. چيزي که در زبان گفتاريه ناتالي مي شناختم، تکنيک خاص بيانش بود و زباني که فقط ماله خودش بود. پيچيده، ليز، روان و خوش آهنگ. اما حالا انگار زبان شعر ناتالي جايي از دستش رفته. جاي تو باشم برمي گردم کارهاي قديمي رو مرور مي کنم. شايد دوباره به آهنگ و تم روزهاي گذشته برسي؟
در کل اينکه هنوز شعر مي گي عاليه. اما دوستانه خواهش مي کنم اون زباني که ناتالي توي شعر گفتن داره رو ازش نگير!

مریم گفت...

سلام ناتالی
خوب بود
زیبا بود
نمیر ناتالی
فقط کمی بخواب...

ياسمين همداني گفت...

هي ناتالي
کجايي دختر؟

ياسمين همداني گفت...

ناتالي کجايي؟ خبري از خودت بده بهم عزيزم

Unknown گفت...

چند سالی است تمام وقت من در این وبلاگ و با این متن ها می گذرد
نمی دانم..
انگار جای هست در دنیا که نقطه اتصال افکار ادمهاست...