۱۳۸۷ مرداد ۲۰, یکشنبه

زن برف سبک را از شانه حواسش می تکاند.
یک ماه مانده تا یکسال
مرد- جوانه ی این استخوان سبز نیست
- میوه می دهد؟
- این رگ خون می خواهد، ریشه ندارد هنوز
- قربانی می کنیم. خروسی، دستی به قصد نوازش
... خیالی حتی، از آن خیال های دورمان ، تمام خون مرا بکشد شاید...
- این جوانه خون می خواهد، خون مرد جنگی
- این سکوت را حائلش کن، دوام می آورد
- خیال زمستان داری انگار برف می بینی
- سرد نیست ؟ شانه هایم پناه می خواهد
مرد، عرق بر جبین، دستهاش کوتاه تر از پیشانی که برسد به شانه های زن
- مرداد است هنوز
- یادم نبود سال من از بهار شروع می شود تو از زمستان
- تو زاده ی خوری من آذر چه تفاوت ؟
زن لبخند میزند، جوانه می لرزد
- هزار بار گفتم چادر از سر ایمانت بر ندار، این جوانه می میرد
- ترسیده باشم انگار از این ریشه که ندارد
- راست می گویی سرد باشد انگار
دستهای مرد کش می آید تا شانه های زن
- خون تو به پای این جوانه، استخوان بی تو ؟!
- صبر بر پیشانی تو نیست، یک سال مانده
- از مانده می ترسم ، رفته که رفت
- خیال سر می بریم پایش، از آن من، تو. از آن لبخند های تو که تلخ نباشد، از مردانگی کهنه من، از...
- چه می ماند اگر جوانه ریشه ندواند
- یک سال مانده
- می شود دو سال که رفت
- خور ِ تو تنها هرز علف می پروراند
مرد هرس می کند
- چه باک ! آذر تو می سوزاند
- تر و خشک با هم
مرد می بارد، زن فرو می نشیند، جوانه نبض می زند و بر سکوت تکیه می دهد.


هیچ نظری موجود نیست: