دستم می لرزید وقتی داشتم ریلیشن شیپم را روی فیس بوک به سینگل تغییر می دادم، انگار توی دفتر خانه نشسته ام و خطبه طلاق جاری شده و من باید امضا کنم آن دفتر لعنتی را که حتما یکروز با سلام و صلوات و خنده و شیرینی و شاباش امضایش کرده بودم ، دستم می لرزید و نفسم به شماره افتاده بود، فکر می کردم تویی که آنروز بعد از جداییمان زودی رفتی فیس بوکت را از اینگیجمنت به کامپیلیکتد تغییر دادی هم همین حس مرا داشتی؟ تازه می فهمم این مجاز دارد با من/ما چه می کند، تویش با هم وارد رابطه می شویم ، نامزد می شویم، ازدواج می کنیم و جدا می شویم، بی آنکه هیچکدام به واقع و قاطع در خارج این مجاز صورت پذیرفته باشد، بعد باور می کنیم که تعهدی هست اما نیست و بعد جدا می شویم بی آنکه شده باشیم، قرارمان میشود ندیدن و نگفتن اما بعد هر روز عکس جدید می گذاریم یا می گردیم شعرها و نقل قول ها و موسیقی هایی که حرفهایمان باشد را پیدا می کنیم و به اشتراک می گذاریم. کدام نامزد؟ عهدی به هیچ بند میان من و تو تنها! کدام جدایی؟ که یا خیالت سوارم است یا خیالت را که بی خیال می شوم خوابت.کدام ندیدن نشنیدن؟ تمام حرفهات/هام خوانده می شود، این مجاز دارد خاکستری بین دو سیاه و سفید را به بینهایت می کشاند. قسمی از زندگی دارد کش می آید اینجا، بلند می شود، طول میکشد، ما جا می مانیم توی این سایت ها و وبلاگ ها، جا می مانیم در پروفایل هامان، سابقه امان نه به آرشیومان که به خودمان سنجاق شده می ماند، اینطور می شود که تو آن شاعر دون خوآن باقی می مانی برای خودت و خوانندگانت و من آن یاغی دلسپرده ی نازک که در جستجوی سوار بر اسب سفیدش هی دل و دین می سپارد و چند سال طول می کشد که چشم کورش را باز کند ببیند که یا سوارش سوار نیست یا اسبش سفید یا حتما خودش سفید برفی.
آرشیوم/ت را می خوانم می بینم توی این مجاز خراب شده ما همان مانده ایم که همان، انگار نه انگار تویی با من ، منی با تو، بی هیچ اثری وصل شدیم و فصل، و احوال خودم/ت را که می بینم فکر می کنم چقدر از ما واقعا ماست توی ایجا؟ نام که مستعار، حال که مستعار، نوشته و گفتار مستعار، حالا بگیر این مستعار را ضرب کن در تمام فرند لیستت/م می شود بازاری که دیگر خودت را باز نمی شناسی درش چه برسد به من به ماه به ستاره به ف به میم به ال به شین .....
دلم تنگ شده برای آنوقت ها که موبایل هم نداشتم چه برسد به اینترنت پر سرعت و وبلاگ و ... که هرچه بود از من ، رسم بود کنار کتاب ها و دفتر هایی که اسم و فامیل کاملم را یدک می کشید دلم تنگ است برای اندکی خودم/ت ،راستی من کدام تو را می شناختم؟
۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه
کمی خودم
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
ناتالی عزیزم، من لعنتی یه مدته ایران نبودم و بلاگتو درست و حسابی نخوندم. الان یه جورائی شوک شدم. نمی دونم آیا باید چیزی گفت یا نه اما فقط یه چیز رو می دونم اونم اینه که وقتی آدم با خودش دوست شد، قدرت از دست رفته اش رو دوباره بدست میاره و اعتماد به نفسش زیاد می شه و می تونه با ائنچه که از دست رفته مواجه بشه. امیدوارم تا الان از توی غارت اومده باشی بیرون، امیدوارم الان واقعا توی دلت بهار باشه
می بوسمت
عیددت هم مبارک
ta hala nayomadam bebinam che khabare ama hala ke omadam didam che gandi zadid shoma dota ablah. kale khar jaye in harfa zang bezan chand ta foshe abdar bede behesh bekeshonesh pishe khodet,khak bar sare on shotor konam ke mesle inke nemikhad adam beshe, khob zendegi konid ba ham, che margetone akhe?.aslan be man che gohe ziyadi mikhoram . ama akhe kam ke donya ro nagaeidid vasa khaterkhahiton.pas bechasbid be ham, donyaro be tokhmeton begirid, akharesh hame sag marg mishan ama behtare ke halesho borde bashid na inke hamash hasrato azmayesho khata. bazam migam ja nazan, bezan to saresh kam miyare, gofti donjoan? are hast ama afsar bezan khob behesh, bazam be man che, ama heyfe. be roye khodetonam nayarid ke in harfaro kasi beheton gofte chon khodeton khob midonid.kholase ke kam nayar, heyfe, girim adamaye zayei bashid ama ba ham kheili khobid, kose khare baghie, be ham ke miyayd, ba ham ke khoshhalid, pas zoreto bezan, yani be on khak bar saram bego zoresho bezane.
ارسال یک نظر