۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه

پوست می اندازم

یک –
دل، تنگ می شود
تنگ، تنگ تر
و دهلیزی که چاه ویل
می بلعد
تمام را
و تن تنگ می شود
چاه که همه ام را می بلعد
و عصاره ام
که می چکد از مچاله ای
که روزی تنی و منی...

دو –
پوست اگر بیاندازی
از تهی چه می ماند
وقتی چاهی
تمامت را بلعیده باشد

۱ نظر:

ياسمين همداني گفت...

ببين ناتالي پاره ي يک کارت با دومي متفاوته از لحاظه پرداخت واسه همين وقتي به انتهاي پاره ي دو مي رسم، لذتي که از پاره ي يک بردم رو فراموش مي کنم. دومي رو هم بايد کمي با کلمات مي پيچوندي که لغزنده تر باشه و از دستم ليز بخوره.
مثلا به انتهاي يک نگاه کن بدون فعله مصرع ها اما دو پر از فعله. اگر با بازي کلمات فعلها رو به حداقل برسوني، جذابيت يک رو به هم نمي ريزه.
مي دونم اين کار، يه کاره شخصيه اما خوب منم شعر مي بينم، به همه جاش کار دارم
:)