۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

من، زنی جامانده از عصر یخی

باد می آید، تو هستی
و سوز ما را به هم می دوزد
همچون هزار هزار سال 
چشمان خورشید
به زمین
من با تو سده ها را زیسته ام
و تمام عصر یخی را 
به انتظار بهار
در آغوش تو بخواب رفته ام

این شعرِعاشقانه نیست
این یک بهانه است
برای هزارسالِ دوباره زیستن 
بی خورشید
برای تداوم من
زنی جامانده از عصر یخی
در کوچه پس کوچه های سرد پاریس

۱ نظر:

mehraban گفت...

چه امیدی می دهد این شعر.امیدی ناگزیر!