۱۳۹۰ آذر ۱۸, جمعه

حی حیات هیهات

آب بیاورید
خاطره سر می برم
تشنه تشنه
و رویم به سوی هیچ قبله ای نیست
*
گوسفندم بی شبان
بی ستاره
بی علف
سر در پشم خود
برف را تجربه می کنم
*
خاک بیاورید
که زنده را سرد کند
قابیلم
و سرزمینم کلاغ ندارد
خاک بیاورید
گردو گردو
تا بازی را نشانتان دهم
*
نفس نفس نفسم دهید
این تابوت درز دارد
و مزه ی هوا را که چشیده باشی
هوا می خواهی
حوا می شوی
سیب می چینی
نفس می کشی
*
گوسفندم و
ابراهیمم نیامده
اسماعیل در بغل می گرید
کفر میگوید
آبم دهید
سر ببرید
من حیات می خواهم
*
آب بیاورید
خاک بیاورید
بشوییدم
از نو گل بریزید
مشت کنید
ورز دهید
بسوزانید
از نو بسازیدم
حوایم دهید
من حیات می خواهم

هیچ نظری موجود نیست: