۱۳۹۰ بهمن ۱۵, شنبه

-
ساحل صدایم میکند
من رویم را بر می گردانم
همچون کودکی رمیده از مادر
کودکی زهر مادر چشیده
که ترس فراری اش میدهد
از دستهایی که به نوازش فرا می خوانند

ساحل صدایم میکند
تصویر من از دریا 
گرماست و شور و نور و رنگ
خاکستری این ساحل اما شبیه هیچ رویایی نیست
و صدای زوزه ی باد
و سوزن سوزن سرما بر گونه ها
و عظمتی که در سکوت 
مرگ را ترسیم میکند

من ترس را تجربه میکنم
دریا را نچشیده بالا می آورم
و طعم شور و تلخِ آب دهانم را سیاه میکند

سرم را تکان تکان تکان می دهم
تا نامم از دهان دریا بیفتد
تا جادوی زمزمه وارش
پایم را بر ساحل نکشاند
 -ردی از من که در آبهای خاکستری گم می شود-

دریا مرا صدا میکند
من پشت به دریا کش می آیم
خنج میکشم
به دنبال دستی
که مرا از جذبه ی این نیستی ِخاکستری
بیرون بکشد
و خواب می بینم
که دریا مرا می برد
همچون خرده نانی
برای ماهی های همیشه گرسنه اش

هیچ نظری موجود نیست: