۱۳۹۰ بهمن ۱۵, شنبه

*

-
حلول طلایی چشمهات
در خاکستری که منم
جرقه های ماندن
بر تنی که سرما
تا مغز استخوانش را سخت کرده

تو
لنگری که مرا بر ساحل میخ میکند
وقتی که هر موج بوی تلاشی می دهد

تو باش
بگذار
هیچ دری بر پاشنه ی باید نچرخد

تو باش
تا تلاشیِ من
در تو یگانه شود
سیمرغ اگر که نه
پرنده ای برخیزد
از خاکستری که
تو بر آن دمیده ای


*برای همسرم، آنکه بر من از من مهربان تر بوده، باشد که سایه ی مهرش بر این سر پُر سودا پایدار بماند.



هیچ نظری موجود نیست: