سلام کار رو چند بار خوندم.ایده ی جالبی بود . باید روش تفحص کرد . چیدمان کلمات و نردبان هدایتی اش مثله بازیه مار و پله می مونه که آدم رو به کلمات هم خانواده یا بهتره بگم هم مناسبت در یک خانواده می رسونه . مدل خوانش رو بارها و بارها عوض کردم . مثلا سعی کردم جائی که نردبان شروع می شه، ازش بیام پائین و ازش یه شعره جدید بسازم مثله سر حوصله ام ... بر باد بیاویزم...کهنه خوابیدن و بیدار باش شیرین نمی شود و یا شیپور پوست سوخته را رود گداخته را ، که زیاد جور در نمی اومد . اما جاهای دیگه کلمات خوب به هم میان مثله پوست سوخته رود گداخته، گوش شنیدن داشتن نداشتن نشانه نشانی ، عافت عفونت تب هذیان و یا برهنه لمس و از بعضی سرهم بندی ها خوشم اومد مثله : بوی شکلات پوست سوخته را شیرین می کرد(البته فکر کنم این تکه رو قبلا تو کارات خونده بودم جائی ) و یا یخ روان رود گداخته را لمس می کرد این آخرش هم که کلی اسطوره ای تمام می شه . با سمبل هائی که بعضا می تونه بکار رفته باشه مثله معبد، پوست سوخته و یا حتی قندیل شدن در نهایت نمی دونم چون الان که دارم دوباره نگاه می کنم انگار این نردبان ها جداکننده قسمتها از هم هستند . مثلا شیرین می کرد و قند قندیل می شه جدا از هذیان ساطور و کلمات باشه نمی دونم . احساس می کنم خل شدم اینکار رو خوندم . و یه چیز دیگه اینکه رد حالت کلی من فکر می کنم این کار زیاد مفهومی نبود . چون واقعا نمی فهمی چی داری می خونی انگار داری برای یکی رمز می نویسی . می دونی چی می گم ؟ انگار زیاد عمومی نباشه . و استفاده از تکه پاره ها انسجام کار رو از بین برده واسه همین وقتی کار تموم می شه حس می کنی هیچی نخوندی چون هیچی یادت نمونده از کلمات پراکنده ای که شنیدی . فکر کنم زیادی نوشتم . د هر صورت جالب بود این تجربه
یاسمین عزیز ممنون از توجه ات و وقتی که گذاشتی تا نظرت را بنویسی. اول خواستم دیدگاهی که باعث شد این شعر را با این چیدمان بنویسم شرح بدهم اما ترجیح دادم که از سوالاتت شروع کنم، 1- این شعر می تواند حالت رمز گونه ای داشته باشد همانطور که تو گفتی انگار برای شخصی خاص، اما اگر اینطور نگاه کنی درتمامی شعر ها که وصفی از حالتی و زمانی دیده می شود رمزی هست میان نویسنده و آن شخص و اشخاص شریک در آن لحظه که منبع الهام آن شعر شده است از این جهت این شعر هم رمزگونه است و هم نه. دوم آنکه همانطور که گفتی در این شعر بازی و جایگاه کلمات نقش پر رنگ تری را دارند تا مفهوم به معنی عام، که اگر صورت تنها هدف بود ارتباط معنایی پیدا نمی شد و اگر مفهوم تنها، کلماتی دیگر به کمک می آمدند در رساندن آن و شاید این رمز گونه گی هم قربانی مفهموم می شد و زیبایی یگانگی کلمات هم. و اما عادت من در نوشتن اینگونه است که می نویسم همانطور که می بینم بی هر گونه پیرایشی که اثری را اثر می کند و این شلختگی خوشایندم است و گاه و بی گاه نیز عامل از بین بردن متن، امادر این جا در بهترین حالت بدون در نظر گرفتن نردبان ها درخوانش از بالا به پایین به بیشترین مفهوم در شعر می رسی- همانطور که از ابتدا نوشته ام- و میل من به ترکیب مفاهیم به رسم نردبان هایی ختم شد که الزاما به مفهوم خوانش شعر از ابتدا و به دنبال نردبان نیست ، این همان جایی بود که ترجیح دادم خواننده خود شاعر شعر من باشد با خوانش زاده تخیل خویش که شاید لذتی مازاد بیابد در این شراکت. و اما بعضی چیدمان ها آنطور که من دیدم- که اینجا جایی برای توضیح بیشتر از این نیست- برای مثال:
-و بیدار باش شیرین می کرد پوست سوخته را در جستجوی آن معبد -کر ، لال آواز می خواند که حریر می سوخت و بوی شکلات و یخ روان را لمس می کرد -هذیان ساطور ِِ کلمات ِ برهنه را لمس می کرد -نشانه به آن نشانی که حریر می سوخت -نشانه تب ،هذیان ، ساطورِِ ِ کلمات برهنه
۲ نظر:
سلام
کار رو چند بار خوندم.ایده ی جالبی بود . باید روش تفحص کرد . چیدمان کلمات و نردبان هدایتی اش مثله بازیه مار و پله می مونه که آدم رو به کلمات هم خانواده یا بهتره بگم هم مناسبت در یک خانواده می رسونه . مدل خوانش رو بارها و بارها عوض کردم . مثلا سعی کردم جائی که نردبان شروع می شه، ازش بیام پائین و ازش یه شعره جدید بسازم مثله سر حوصله ام ... بر باد بیاویزم...کهنه خوابیدن و بیدار باش شیرین نمی شود و یا شیپور پوست سوخته را رود گداخته را ، که زیاد جور در نمی اومد . اما جاهای دیگه کلمات خوب به هم میان مثله پوست سوخته رود گداخته، گوش شنیدن داشتن نداشتن نشانه نشانی ، عافت عفونت تب هذیان و یا برهنه لمس
و از بعضی سرهم بندی ها خوشم اومد مثله : بوی شکلات پوست سوخته را شیرین می کرد(البته فکر کنم این تکه رو قبلا تو کارات خونده بودم جائی )
و یا یخ روان رود گداخته را لمس می کرد
این آخرش هم که کلی اسطوره ای تمام می شه . با سمبل هائی که بعضا می تونه بکار رفته باشه مثله معبد، پوست سوخته و یا حتی قندیل شدن
در نهایت نمی دونم چون الان که دارم دوباره نگاه می کنم انگار این نردبان ها جداکننده قسمتها از هم هستند . مثلا شیرین می کرد و قند قندیل می شه جدا از هذیان ساطور و کلمات باشه
نمی دونم . احساس می کنم خل شدم اینکار رو خوندم .
و یه چیز دیگه اینکه رد حالت کلی من فکر می کنم این کار زیاد مفهومی نبود . چون واقعا نمی فهمی چی داری می خونی انگار داری برای یکی رمز می نویسی . می دونی چی می گم ؟ انگار زیاد عمومی نباشه .
و استفاده از تکه پاره ها انسجام کار رو از بین برده واسه همین وقتی کار تموم می شه حس می کنی هیچی نخوندی چون هیچی یادت نمونده از کلمات پراکنده ای که شنیدی .
فکر کنم زیادی نوشتم . د هر صورت جالب بود این تجربه
یاسمین عزیز
ممنون از توجه ات و وقتی که گذاشتی تا نظرت را بنویسی.
اول خواستم دیدگاهی که باعث شد این شعر را با این چیدمان بنویسم شرح بدهم اما ترجیح دادم که از سوالاتت شروع کنم، 1- این شعر می تواند حالت رمز گونه ای داشته باشد همانطور که تو گفتی انگار برای شخصی خاص، اما اگر اینطور نگاه کنی درتمامی شعر ها که وصفی از حالتی و زمانی دیده می شود رمزی هست میان نویسنده و آن شخص و اشخاص شریک در آن لحظه که منبع الهام آن شعر شده است از این جهت این شعر هم رمزگونه است و هم نه.
دوم آنکه همانطور که گفتی در این شعر بازی و جایگاه کلمات نقش پر رنگ تری را دارند تا مفهوم به معنی عام، که اگر صورت تنها هدف بود ارتباط معنایی پیدا نمی شد و اگر مفهوم تنها، کلماتی دیگر به کمک می آمدند در رساندن آن و شاید این رمز گونه گی هم قربانی مفهموم می شد و زیبایی یگانگی کلمات هم.
و اما عادت من در نوشتن اینگونه است که می نویسم همانطور که می بینم بی هر گونه پیرایشی که اثری را اثر می کند و این شلختگی خوشایندم است و گاه و بی گاه نیز عامل از بین بردن متن، امادر این جا در بهترین حالت بدون در نظر گرفتن نردبان ها درخوانش از بالا به پایین به بیشترین مفهوم در شعر می رسی- همانطور که از ابتدا نوشته ام- و میل من به ترکیب مفاهیم به رسم نردبان هایی ختم شد که الزاما به مفهوم خوانش شعر از ابتدا و به دنبال نردبان نیست ، این همان جایی بود که ترجیح دادم خواننده خود شاعر شعر من باشد با خوانش زاده تخیل خویش که شاید لذتی مازاد بیابد در این شراکت.
و اما بعضی چیدمان ها آنطور که من دیدم- که اینجا جایی برای توضیح بیشتر از این نیست- برای مثال:
-و بیدار باش شیرین می کرد پوست سوخته را در جستجوی آن معبد
-کر ، لال آواز می خواند که حریر می سوخت
و بوی شکلات و یخ روان را لمس می کرد
-هذیان ساطور ِِ کلمات ِ برهنه را لمس می کرد
-نشانه به آن نشانی که حریر می سوخت
-نشانه تب ،هذیان ، ساطورِِ ِ کلمات برهنه
و چیدمان تو شاید چیز دیگری باشد ...
پاینده باشی
ارسال یک نظر