۱۳۸۷ شهریور ۲۱, پنجشنبه

بازی، بازی می شود وقتی میلت به باختن باشد.
که برد از هر دوسو به یک سمت نشانه می رود. سخت می شود که نداند که به واقع بازی می کنی. و هر عملت به خلاف دیده می شود، به سوی و سودت خودت. و مقاومت در مقابل برد می شود دوسویه،  توکه می دانی و او که نمی داند.
قمار می کنی تمام آنچه هست به قصد باخت و این تمامیت به طمع تو انگار می شود و پا پس می کشد و تو می مانی و برد ناخواسته ی هر آنچه از آن ِ او بود و تو بود.
بازی سخت تر می شود وقتی میلت به باختن باشد .
که صداقت بازی ازمیان می رود، و تو اغلب برنده می مانی، و بار تقلبی که انگار کرده باشی بر گردنت گران می آید، که ظلمی صورت گرفته به قصد لطفی که داشتی. که تنها شاهد این بازی نامشروع به جا مانده ای، هراسان از برملا شدن آن رازی که بازی را به بازی کشانده است.
.
وقتی می گویی : خداحافظ
و در دل خیری تصویر میکنی از این فاصله
سبک بال
با چمدانی کوچک به قصد سفر
به ناگاه
خرواری از گذشته
تو، او
بر پیکرت
آوار می شود
و نگاهی که حسرتِ غارت تمام هستیش را
بدرقه ات می کند.

هیچ نظری موجود نیست: