در راستای تصمیم کبری برای سرکوب کمال گرایی حاد!! دارم خودم را در اتفاقات روزمره تمرین می دهم. امروز رفته ام دانشگاه که نمره هایم را بگیرم. قبل از تعطیلات یک ماهه ی اوت رفته بودم سراغ نمره هایم و درکمال تعجب دیدم که توی سه تا درس برایم غیبت رد شده. پی گیر شدم از اساتید گفتند مشکلی نیست. آنها نمره را داده اند و مشکل از بخش اداری است و نگران نباشم سرشان شلوغ است اشتباه می کنند و در نهایت توی کارنامه درست خواهد شد. حالا بعد از تعطیلات رفته ام توی دفتر. دوتا خانم مسن با یک دختر جوان نشسته اند. یک دانشجو هم نشسته دارد با دختر جوان چانه می زند سر نمره اش که ظاهرا گم شده!!! پنج دقیق ای این پا آن پا می کنم تا یکی از خانم های مسن می گوید چه کار داری. می گویم پرینت نمره هایم را می خواهم. می گوید صبر کن برای آقای فلانی یک پرینت بگیرم بعد. این بعد ده دقیقه طول می کشد. پرینت نمره ها را می دهد دستم. نگاه می کنم می بینم دو تا درس برایم غایب رد شده در نتیجه ترم دو را پاس نکرده ام!!! میگویم این مشکل دارد می گوید صبر کن کار این دختر راه بیافتد بعد. کار آن دختر بالا می گیرد. ایستاده ام بالای سر خانم مسن و او دارد تک تک ایمیل ها را باز می کند و دنبال نامه ای از طرف استاد مذکور می گردد که نمره ی دختر را تایید کرده باشد. فکر می کنم این نرم افزار لعنتی یعنی یک سرچ ندارد؟ که به خودم نهیب می زنم آرام باش. سه فرد مسئول به دنبال راه حلی برای دختر هستند. این کار نیم ساعتی طول می کشد. در این بین من کارنامه ام را رمز گشایی میکنم و مشکل را پیدا می کنم. به دختر می گویند برود بعدا با او تماس می گیرند. قرار میشود خانم مسنی که جوابگوی من است برای استاد او نامه بزند. من را سرپا نگه داشته و می گوید بگذار اول این نامه را بزنم بعد. ده دقیقه دیگر هم طول می کشد. در تمام این مدت هی به لیوانم فکر می کنم و هی تکرار می کنم '' هیچکس کامل نیست'' و سعی می کنم لبخند بزنم. کارش تمام می شود و بالاخره به من گوش می دهد. می گویم من تمام درس هایم را در امتحان اصلی قبول شده ام و غیبت هم نداشته ام. اینجا شما نمره ی یک درس را توی امتحانات تجدیدی برایم ثبت کرده اید که باعث شده با درس موازی اش جمع نشود و رد شده طلقی شود! این را سه بار توضیح می دهم می فهمد. می خواهم بروم سراغ بعدی می گوید صبر کن اول نامه ی درخواست اصلاح این را بزنم. باز من کلافه شده ام و هی دارم به لیوانم فکر میکنم. اما یکی در میان خنگ ِکودن از ذهنم می گذرد. سعی می کنم یک موضوعی را پیدا کنم که تویش خنگ بازی در آورده ام یا چیزی که دیر یاد گرفته ام. پیدا نمی کنم و کلافه تر می شوم. بعد دست به دامن انتگرال ها میشوم. ده سال است که نخوانده ام. آن موقع هم مثل دوست نابغه ام جلیل که ذهنی حل نمی کردم. بعد فکر می کنم مثلا اگر حالا با جلیل بحث انتگرال ها بود من هیچی یادم نبود و چه بسا مثل اینها خنگ می زدم. آرامتر می شوم. کارش تمام شده می گویم این درس دوم نمی دانم چه درسی است کد ها را که حفظ نیستم. میگوید با استادت تماس بگیر. می گویم خوب شما بگو چه درسی هست تا من با استادش تماس بگیرم. دفترچه ی کد ها را برمی دارد. یکجورهایی از دستش می قاپم و خودم نگاه میکنم. این درس اصلا مربوط به رشته من نیست برای همین هم هست که نمره ندارم!! توضیح می دهم میگوید پس به جایش چه داشته ای؟ مثل این می ماند که رشته ات هنر باشد بعد برایت فیزیک دو را غیبت رد کرده باشند. بعد بگویی من این درس را ندارم بگوید پس به جایش چه داری؟؟ یک نفس عمیق می کشم و لبخند می زنم و می گویم درسهایی که باید داشته باشم می توانید بشمارید باید هشت درس باشد. بعد از نزدیک به یک ساعت و نیم کارم تمام می شود و میگوید پنجشنبه بیا پرینتت را بگیر. می روم بیرون و تا جایی که می توانم هوا را توی ریه هایم می تپانم. تصمیم می گیرم کمی پیاده روی کنم تا کلافه گی این یک ساعت و نیم برطرف شود. میروم چند خیابان آنطرف تر که یک سری مدارکم را اسکن کنم. مدارک را اسکن می کند و فلش مموری ام را می گیرد که بریزد تویش. فایل را باز می کند و نشانم می دهد. تشکر می کنم. فایل را می بندد و مموری را در می آورد. فکر می کنم من ندیدم کپی کرده باشد. می خواهم بگویم کپی کردید؟ فکر می کنم باز داری ایراد می گیری. تنها مشتری اینجا تو هستی و تنها کارت هم همین بوده برای چه باید یادش برود که کپی کند. می آیم خانه. دو ساعت بعد می روم سراغ اسکن ها. نیست!! باید دوباره برگردم. نیم ساعت پیاده راه است اما پیاده می روم که حرصم از حواس پرتی اش خالی شود. با لبخند می روم تو و می گویم این فایل را همکارتان کپی نکرده. می خندد. درحالیکه دارد کپی می کند می گوید شما صبح آمده اید این دوست ما هم صبح ها خواب است هرچیز را سه بار باید بهش بگویی. ساعت دوازده از کی شده صبح؟ باز فکر می کنم همه مثل تو از کله ی سحر مخشان کار نمی کند بعضی ها مغزشان شب کار است بعضی ها روز کار. بعضی هم هر دو. لبخند می زنم تشکر می کنم و می گویم اشکال ندارد من هم کمی راه رفته ام. نتیجه اینکه امروز نزدیک به دو ساعت توی خیابان راه رفته ام که برایم جا بیفتد'' همه گاهی خطا می کنند'' با این حال نمی توانم به اینکه میانگین هوش ایرانی ها از آمریکایی ها بالاتر است فکر نکنم و البته به ارتباط این تیز بودن ایرانی ها با زبان سراسر استعاره و کنایه ی فارسی و البته این تاخیر فاز فرانسوی ها با زبان سراسر توضیح و تفسیرشان .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر