۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست


شعله ای هست
کوچک
درست پشت قلبم
مي سوزاند مدام، مي جوشاند
خاموش شود، سرد می شوم
بماند، سنگ

۱ نظر:

Yasamin Hamedani گفت...

کار موجز و غم انگيز در عين حال جمع و جور و جفت و جوريه. نه چيزي کم داره نه زياد. هم حسيه هم تصويري. فقط آخرش از لحاظ ساختار نگارشي که در باقي کار رعايت کردي، اين مزارع التزامي يه جوري آزارم مي ده. بماند سنگ خيلي واسه جمه بندي سنگينه شايد مي ماند سنگ بار منفي رو بهتر و روون تر نشون مي داد.