از زمینی آمده ام چنان به طبع به غایت ظرافت، که از عریانی زنانش به لرزه در می آید، و بر متجاوزانش چون سنگ صبور است، و بر خون آزادی خواهانش چنان تشنه که گویی کودکی بر شیر مادر.
آری از چنین سرزمینی آمده ام که از دروازه هایتان نمی گذرم و از سرسوزن هاتان با لبخند، و در دو انتهای فرط زیستن آیین ماست.
آری از چنین سرزمینی آمده ام که از دروازه هایتان نمی گذرم و از سرسوزن هاتان با لبخند، و در دو انتهای فرط زیستن آیین ماست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر