از سرزمینی می آیم که مردمانش خون را با خون می شویند، و که نمی گذرند از هم جز مگر چشم در برابر چشم، دست در برابر دست، جان در برابر جان. آنجا که به قصد پایین کشیدن جمشید ،ضحاک را بر تخت می نشانند و لذت انتقام را درنمی گذرند.
آری از چنین سرزمینی می آیم که کینه چشم هایم را کور می کند آنچنان که بر خود زخم می زنم و که قصاص از خواستنی ترین احکام ماست.
پ.ن. درهمين روزگار بود که جمشيد را غرور گرفت و فرّه ايزدي از او دور شد. ضحّاک فرصت را غنيمت دانست و به ايران تاخت. بسياري از ايرانيان که در جستجوي پادشاهي نو بودند به او روي آوردند و بي خبر از جور و ستمگري ضحاک او را برخود پادشاه کردند. شاهنامه فردوسی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر