۱۳۹۱ بهمن ۸, یکشنبه

شرح حال


"... برای شاعر، حزن پنجره‌ای بخارگرفته مابین خویشتن و جهان است. نمایی که او از زندگی حزن‌آلود می‌سازد، جذابتر از خود زندگیست. این در مورد ساکنان استانبول نیز که خود را به فقر و افسردگی تسلیم می‌کنند، صدق می‌کند. حزن مالامال از عزت و افتخار و دمساز با ادبیات تصوّف گرچه تسلیم را باشکوه جلوه می‌دهد، اما درعین‌حال، انتخاب آدمها برای استقبال از ناکامی، تزلزل، تباهی و مسکنت را چنان فیلسوفانه و مغرورانه تشریح می‌کند که گویی نه‌ تنها برآیند نگرانی‌ها و اضطراب‌های زندگی و کمبودهای عظیم نیست، که مقصد و هدف اصلیست. این در مورد قهرمانان زندگی واقعی‌ام در آن دوره صدق می‌کرد. به نظر میآمد همه‌ی آنها به علت حزنی که از هنگام تولد در قلب خود حمل می‌کردند، قادر نبودند اشتیاقشان را به پول و موفقیت و زنهایی که دوست می‌داشتند، ابراز کنند. حزن نه فقط استانبولی‌ها را فلج می‌کند، به آنها جواز شاعرانه‌ی افلیج بودن می‌دهد."

استانبول: خاطرات و شهر
اورهان پاموک
ترجمه‌ی شهلا طهماسبی

استانبول را بردار بگذار ایران، بگذار هرجایی که مردمش زمانی جوازِ شاعرانه‌ی محزون بودن را داشته‌اند. 

هیچ نظری موجود نیست: