۱۳۸۶ مرداد ۲۵, پنجشنبه

3


همیشه این باور وجود داشت برایم که برای دوست داشتن باید بهانه هایی تراشید و همواره بعد از آنکه فعل به وقوع می پیوندد. بهانه هایی که دلالت کند بر احساسی که پیشتر به وجود آمده و منطقی ببخشد بر حقیقتی که به ذات منطق پذیر نیست. دلایلی که در پاسخ ابتدایی ترین سوال ممکن– چرادوست می دارم؟- در ابتدای این تحول غیر معقول و معمول تراشیده
می شوند و در این راستا گاه شمایلی که ساخته می شود از موجود دیگر به تمامی تخیلی است ساخته و پرداخته همان دلایل .

و حال این باور نو، که برای دوست نداشتن هم گاه باید بهانه هایی تراشید. آنگاه که منطق حکم می کند و قلب امتناع، عقل دلایلی می تراشد، به هزار حیله، از عدم تجانس و تفاهم و اختلافات فرهنگی و طبقاتی ... دلایلی به قرینه همان هایی که برای دوست داشتن می تراشیدی پیشتر و فی الواقع آنچه که حقیقت است، آن حقیقت خارج از تخیل و منطق پذیر کردن عواطف، دست نیافتنی و نامرئی درپس پرده هایی که به دست خویش می بافی باقی می ماند .
بهانه هایی برای اقناع خود و دیگری و تماما عقلانی. و تنها خود می دانی که دوست داشتن در ورای تمام این منطق ها به حیات خویش ادامه می دهد اگر باشد و انکار تو تنها پس زدن نور است و ابراز کوری، کوریی که گاه از پس نوری شدید ظاهر می شود و نه فقدان آن. و تنها در حضور عشقی عظیم تر و نوری خیره کننده تر است که به صرافت آن می افتی که نوری حقیر تر را نادیده بگیری و در تلاش این نادیده انگاشتن حقایقی را قربانی می کنی که پیشتر خود مولدشان بودی و اکنون به مسلخ کذب می کشانی ودر این گذر قربانی می کنی مولوداتی که زمانی دراز بسعزیز می داشتی. انکاری انگار انکار خود و توبیخی انگار توبیخ خود و قربانی کردنی انگارمثله کردن خود، و باز دلایلی که می تراشی در توجیه این آزار،این خود ویرانی به تمامی، ویرانی آن ساختی از خود که اکنون زشت می نماید، کج و از پایه بی اساس...

زندگی آغاز می شود، نه از زمان تولد، از آن زمانی که غریزه بالقوه خودفریبی بالفعل می شود، دیگر فریبی را می زاید و آدم ... انسان می شود.


هیچ تمنایی معصومانه نیست، زیرا ما نه تنها تمنا می کنیم بلکه این تمنا را نیز داریم که پس از دست یافتن به آنچه تمنا کرده ایم دگرگونش کنیم.
کارلوس فوئنتس

بیست و پنجم مرداد 1386

۱ نظر:

ناشناس گفت...

به این نوشته لینک دادم با اجازه
سلام