''بدرود ای دوست
دراین زندگی، مرگ هرگز چیز تازه ای نبوده استاما، تازگی در زنده ماندن هم نیست''
سرگئی یسنین
به بهانه پیش مرگ نامه ی مولد این نام
با تمام ژندگی بهانه هایم، هرگز مرگ را به مثابه فعلی کامل به دست خویش نطلبیدم. نه عملی آگاهانه به سمت مردن که آگاهانه به سوی تا مرز رفتن و بازگشتن تنها. نظاره و تحمل دردی که دردی دیگر را کمرنگ تر می کند، و نه طلب مرگ هرگز، به بهانه حتی ذره ای عذاب اطرافیان که حتی زنده بودنم هم عذابیست بر آنها، مردنم عذاب دیگر، کمتر، بیشتر. کمیت مهم نیست، مهم کیفیت عذاب است. تازگی و جنسیت آن. تولد نوعی عذاب دیگر که عذاب بودنم را الزاما مخدوش نمی کند بر آنها. که حتی مرز حیات و ممات خود را به آن جهت که خودخواهی نباشد به دست نگرفتم، نه حتی به بهانه تلافی آن خودخواهی که حیاتم را رقم زده است، و نه فرار از رنجی که وجود اطرافیان می زاید و گاه حتی عدمشان، و نه از هجوم بی رحم مولودات وجودشان، از حضور و عقاید و آلام و خواستها و نفرت هایشان، و نه از هر روزِ روز زخم های تازه ای که بردستهایی که برسرت حایل کردی می بارد، و نه تکراری که بوی کهنگی جسد را بر روزمره ات زنجیر می کند، و نه سرسام دوار پرسشهایی که خود در جواب پرسش دیگری می آیند دایره وار، و نه حتی هراس سقوط سراشیبی زوال، هول خطوط ریزی که بر پوستت می نشیند و عمیق تر می شود هر روز و مویی که سفید می شود و چشمی که مات و قدی که خمیده و ذهنی که کند.
با تمام ژندگی بهانه هایم برای ماندن هرگز تن به کهنگی بهانه های مردن ندادم، به بوی نای دلایلی برای نبودن که زندگی چیزی نیست جز تبادل بوها.
زیستن به فردا را امیدی نتوانم داشت
بی آنکه خریدار مرگ خود باشم''
فرانسیسکو د که وه دو
مرداد 86
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر