می خواهم قیمه درست کنم. پیاز را پوست می گیرم و از وسط نصف می کنم. بعد از یک سمت شروع میکنم به خورد کردن. لایه های نازک و یک دست می برم. اینطور پیازداغ یک اندازه و خوش بر و رو می شود. یکهو می روم یک سال و سه ماه قبل. سین و همسرش شین خانه ی ما مهمان بودند. یک ماه قبل از این بود که سین حامله شده باشد. یک ماه قبل از انتخابات بود. خانواده ی ما همه رفته بودند انگلیس. من تنها بودم و الف آمده بود پیش من یک ماه بماند. داشتم می گفتم سین و شین آمده بودند خانه ما مهمانی. برای شام. من و الف ازدواج نکرده بودیم و در بین دوستان مشترک اغلب متاهل همیشه ما بودیم که مهمان بودیم حالا یک فرصتی بود برای به اصطلاح جبران. داشتم پیازها را خورد می کردم برای درست کردن بیف استراگانف. سین آمد گفت کمک نمی خواهی. گفتم نه کاری ندارد که کمک بخواهد. به پیاز ها نگاه کرد و گفت به! چه یک دست. من هیچوقت پیاز داغ هایم اینطور نمی شود.گفتم به جهت بریدن پیاز بستگی دارد. هیچ هنر خاصی نیست . با الف هفته ی قبلش دعوایمان شده بود. از آن دعواها که مثل تصادف کردن می ماند. تنت گرم است و از شوک بیشتر درد می کشی تا از درد. شوک که می رود درد می آید. با خدم و حشم و هفت شتر بار. که برود کنج دلت خانه کند. بعد که داری پیازها را خورد می کنی فکر کنی کنج هم می شود همه ی دل باشد. سرش کنج است تهش درست پشت چشمهات که خیس می شود لابد از پیازی که آبدار است و یکدست خورد می شود. پیازها را تفت می دهم ، لایه هایش از هم باز می شود. لایه لایه لایه. خاطره. خاطره ها هم لایه لایه یاد آدم می آید. یک چاقویی که معلوم نیست دست کیست آدم را از وسط نصف می کند. چاقو به اولین لایه که می رسد قلبت تیر می کشد. نه، می سوزد. بعد لایه های بعدی معلوم می شود. یکهو می روی به آنجا که یاد گرفته ای چطور پیاز را خورد کنی که همه ی لایه هایش یک دست بریده شود. چشمت از خیسی پیاز می سوزد. نه ، پیاز از سوزش دلت خیس می شود. لایه لایه می شوی. پر پر پر. همه ی لایه ها که باز شد. خوب تفت می خوری. سرخ می شوی و حواست نباشد سیاه. می سوزی. تلخ می شوی. دورت می ریزند. می روند سراغ آنی که خوب سرخ می شود. اما سیاه نمی شود. جا می افتد. توی همه ی غذاهای ما ایرانی ها که پیاز داغ دارد. اصلا این لایه لایه مال ما ایرانی هاست. این سرخ شدن. سوختن. این درد های بی درمان. خوب که درد بکشی تازه می شوی پیاز. که عرق سرد تنت از درد، اشک در بیاورد. خوب برش بخوری خوب سرخ می شوی خوب جا می افتی. وگرنه نصفت می سوزد نصفت خام می ماند. پیاز توی دستم را نگاه می کنم. چشمهام تار می بیند اما سعی می کنم یکجور نگاهش کنم که یعنی نگران نباش من خوب بریدن را بلدم. آنی که مرا می برد اما نمی دانم... کاش می شد که یاد بگیرد از کجا نصفم کند.
۱ نظر:
از لايه ها حرف زدي، ياد اينسپشن افتادم دوباره.
هرچي مي کشيم از اين لايه هاس
ارسال یک نظر