۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

تمام کرده ام

برایم واژه بیاور آمور
نوبرانه و تازه
کلمات را که احتکار کنی
در دهلیزی کوچک و سیاه
که به فواره ی خونی تکان تکان تکان می خورد
لخته می شوند
برایم سوغات بیاور
واژه
که دلمه نبسته باشد
لال شده ام آمور
و تمام حرف هایم در دهانم ماسیده
کش می آید
پایین نمی رود اما
بالا هم
من
چه می دانستم که واژه را باید شست
و بر سرانگشتان همیشه یخی نگاه داشت
تا به وقت معاشقه میان گرمی لب ها ذوب شود
من
تمام واژه هایمان را حرام کرده ام
من
تمامشان را تمام کرده ام

۷ نظر:

ياسمين همداني گفت...

نمي دونم روي اين پست کامنت گذاشتم يا نه. شبه اول که اين کارتو خوندم، کلي گريه کردم از بس فضاي حاکم توي کار، به فضاي حاکم بر ذهن من يکي بود.
تمام شدن حرف ها با تشابهات نوبرانه و تازه، دلمه نبسته باشد خيلي خوب تو بستر کار نشسته. در نهايت کار به اوج مي رسه. از آخر کار هم بسيار لذت بردم.
چه می دانستم که واژه را باید شست
و بر سرانگشتان همیشه یخی نگاه داشت
تا به وقت معاشقه میان گرمی لب ها ذوب شود
من
تمام واژه هایمان را حرام کرده ام
عالي بود واقعا
فقط اين تمامشان را تمام کرده ام انگار وباره داري تکرار به تاکيد مي کني که نيازي نيست. اگر نمي توني با حرام کرده ام تمامش کني، چيزي شبيه تمامشان را خورده ام، اسراف کرده ام يا يه چيزي عجيب غريب بيار.
از سوي ديگه دليلت براي انتخاب آمور رو نمي گيرم. اگر آمور به معني يه رود سياه باشه، شايد بشه توجيه کرد که رود در جريانه و پر از حرف و زندگيه. اگر اسم شخصي باشه در هر صورت تو شعر جاي خودشو خوب باز مي کنه.

ياسمين همداني گفت...

هاني جون از من پرسيده بودي، بازم يادم نيست جواب دادم يا نه. فعلن اوضاع يه جورائي قمر در عقربه. اونقدرا خوب نمي گذره اما خوبه که مي گذره. فرانسه مي خونم. مي شه گفت اين تنها کار مثبتيه که مي کنم. آها بجز نوشتن البته که اين روزها چيزهايي از من مي جوشند.
مونولوگ رو دارم بازنويسي مي کنم. نسخه ي جديد مي فرستم برات.

Haniyeh گفت...

راستش یاسی ''آمور''رو به معنای فرانسه اش گرفتم به معنای عشق. عشق که همیشه برای من منبعی نامتناهی از حرف های تازه بوده. دست به دامن عشق شدم تا کهنگی حرف های سابق رو پاک کنه و برام واژه های تازه بیاره. یه جور درخواسته برای شروع. می فهمی چی میگم توضیح دادنش احمقانه اش میکنه. افسردگی برای من همیشه همراه با یک دوره ی سکوت بوده. حرف های سوخته. تباه شده که دیگه گفتن نداره.

درفعل تمام کردن هم یک جور خاتمه هست. تاکیدم بر به اتمام رسیدن گذشته. و این در فعل حرام کردن نبود. اونجا دارم اعتراف می کنم که هرچه از عشق داشته ام تاحالا حرام کرده ام. در خط نهایی تاکیید می کنم که نه تنها حرامشان کرده ام که تمامشان هم کرده ام. یک جور تاکید مجدد به میل آغازی تازه.

در جواب اون کامنت دومت هم که خصوصی بود و منتشر نکردم : منتظر مونولگت هستم. حتما برام بفرست.

بمانی دوست من

ناشناس گفت...

سلام.کاملا اتفاقی برخوردم به قسمت دوم کلاغه به خونه اش نرسید به طرز کاملا متفاوتی من برعکس شما 22سال تو یه خونه قدیمی ته یک کوچه بن بست رو به یه خیابون کم عرض یه شهر فراموش زندگی کردم.یه آدم با تصور لذت ابدی بی فراموشی حتی یه تیکه سنگ. همه چیز همیشه بود چیزی کم نمی شد که دلت برایش تنگ بشود، درست فاجعه از همین جا شروع شد. وقتی اولین بار کسی آمد که قرار نبود بماند و تو ماندن دائماش را می خواستی آن وفت فراموشی بزرگترین نعمتی بود که می خواستی و در دیوار از بس که آشنا بود هیچ وقت نمی گذاشت و آیینه مکرر می شد راه رفتن و خندیدن و چشم هایش را. خیلی بد نیست که گاهی فرار کنی.

Haniyeh گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Haniyeh گفت...

خوب میشه گفت ''خیلی'' بد نیست که ''گاهی'' فرار کنی. اما این جمله برای کسی که فرار، همیشه رفتن خسته شده خیلی صدق نمی کنه دوست من.

Haniyeh گفت...

خوب میشه گفت ''خیلی'' بد نیست که ''گاهی'' فرار کنی. اما این جمله برای کسی که فرار، همیشه رفتن خسته شده خیلی صدق نمی کنه دوست من.