1-یک ایمیل برایم آمده با عنوان " همین را کم داشتیم" بعد نشان می دهد یک وسیله ای ساخته اند که زن ها هم بتوانند سرپا بشاشند. فکر می کنم حالا انگار از همین یک کار از مرد ها عقب بوده ایم که ناراحتتند که نیستیم حالا. به من باشد دلم می خواهد یاد بگیرم که چطور میشود سر پا شاشید به یک رابطه ی عاشقانه ی چند ساله و عین خیال آدم هم نباشد حین عمل، بعد که تمام شد بیایی بگویی گه خوردم. نه عزیز من تو شاشیدی ، گه نخوردی، این دو تا خیلی با هم فرق می کند و راستش را بخواهی منم خیلی دلم می خواهد با همین فراغ خاطر بشاشم. چه می شود کرد ، شاشیدن برای ما زن ها هیچوقت به راحتی شما مردها نبوده حتی حالا که وسیله ای هم اختراع شده، بازهم مصنوعیست و با واسطه.
2-نمی دانم این سرنوشت من است که هربار اینطور پیچیده می شود و دور می زند و خود را تکرار می کند یا این قصه ، داستان تکراری تمام آدم هاست، نگاه که می کنم می بینم آمده ام این سر دنیا و همه چیز متفاوت از قبل است اما این داستان میان من و دیگری مدام تکرار می شود. منی که فکر می کردم فرار کرده ام از همه ی آن گذشته ی پر حادثه ، نگاه که می کنم می بینم انگار تمام باری که با خود آورده ام همین هاست، که تخم لق این تکرار مکررات با من آمده اینجا و سرش را هم از تخم بیرون آورده و حالا می رود که بزرگ شود و بزاید.
3-یادت که هست که از دایره چقدر بیزارم، حالا همه چیز را مدور می بینم، سرم گیج می رود و دوباره احساس موش سفید درون گردونه دارم، خسته ای که هرگز نمی رسد.
4-نگاه که می کنم می بینم مردانگی تمام این دایره ی خاکی را گرفته، چه اصیل باشد چه ساختگی انگار مردانگی تنها راه زیستن است در خارج از این دایره،انگار وجود زن را به دایره گره زده اند، بیخود نیست که سمبل زنانگی صلیبی ست که به دایره خطم میشود. حالا راحت تر می فهمم همجنس بازها را، مردها و مردها، زن هایی که با آلت مصنوعی همدیگر را میدرند.
فکر می کنم باید بروم وسیله ی سر پا شاشیدن را بخرم، شروعی است برای خودش، برای من با تمام زنانه گی ام، تا مردانه زیستن را یاد بگیرم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر