۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

سی ام خرداد هشتاد و هشت

من از خیابان انقلاب می آیم آقا
تا جمهوری راه زیادی نیست
اما انقلابمان به جمهوری ختم نمی شود
به آزادی چرا
من از خیابان انقلاب می آیم
با بوی فلفل و دود
و کتابی که جا ماند
در کتاب فروشی هایی که ماسک می فروشند
من از تقاطع خوش گذشتم
و سیاهی باتوم ها بر تنم خوب مانده است
و نرسیده به آزادی آتش می بارید
از زمین
آسمان
من از انقلاب می آیم آقا
و آزادی را بسته اند
تنها را مانده به فرودگاه ختم میشود
من از فرودگاه امام خمینی می آیم آقا
و اضافه بارم بیست و هفت سال زندگیست
که کم نمی شود آقا
حتی ثانیه ای


۳ نظر:

ناشناس گفت...

ساعت پنج صبح ، صدای اذانی که از بلندگوی فرودگاه بلند شد یهو . یخ بستم یه آن تو بغل دوستم . دوستم نوشت : حواست بود اون همون صدای اذان اون روز تو میدون فلسطین بود ؟ ... راست میگفت . ما از فلسطین میانبر زدیم اون روز که حس میکردم گاز کره ی چشمامو ترکونده . هیچ جا باز نبود حتی مسجدی که یکباره شنیدم داره اذان میگه ، یه جور دیگه اذان میگفت . نوشتم یادت بود گفتم دیگه همیشه میخواد این صدا بیاد ؟

آینه گفت...

در ترافیک رسیدن به آزادی خسته شده ام می گویند مدتهاست انقلاب را رد کرده ای . وای هوای آرادی پر از خفقان است .

Damon گفت...

از شیب ِ چند کوچهء ‌ خیابان ِ کاج گذر کردم
باران نسیم تازگی و بوی نو بهاران را،
در برگهای خُشک ِ خزان
زنده کرده است
پا مینهم به سالن دانشکده
در خالی سکوت هیاهوست
.
.
.
از پنجره به صحنهء خاموش مانده زیر نم نم باران
نگاه دوخته ام

برج بلند ساعت ِ درخواب،
غافل ز ِ نبض ِ پُر تپش تاریخ
سنگینی‌ ِ تداوم ِ خاموش ِ جهل را
به روی گُسترهء دانش اعلام میکند
در دور دست ِ منظره - زندان و بندهای ِ اوین پیداست


م - آزرم