۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

هبوط

حوا شده ام و هوای زمین به سر دارم، طشتم را به رسوایی پر می کنم به این خیال که بیفتد از این بام معلق ریاضت و پرهیز، که زمین و انسانیت جایز را لمس کنم، حتی با سر. زمینی و سنگی که سرم را بر آن بکوبم و لذت بخشودنم را، لذت بخشیده شدن را بر خودم و دیگری بچشانم. حوا شده ام و آدمی مرا از زمین به هبوط می خواند.

هیچ نظری موجود نیست: