گلویم درد می کند اما بی حوصلگی به خیابانم می کشاند، توی فروشگاه می چرخم، همه جا رنگ و بوی نوئل گرفته، میان گوی ها و ستاره ها و دانه برف ها می چرخم، چه چیز این همه رنگ و نور را به کودکیم گره می زند، منی که هرگز درخت کریسمسی را از نزدیک ندیده ام، غمی سنگین روی گذشته ام می نشیند، خاطره هایی که تنها از دریچه ی کوچک تلویزیون قدیمی مان مرا به خود می کشد، اسکروچ، میکی موس، دانل داک، تام و جری، شب های کریسمس، میزهای پر رنگ و لعاب، بوقلمون های درسته ، جعبه های کادوی روی هم انباشته، آبنبات های سفید وقرمز به شکل عصا، رویاهای کودکی من در آن سال های سیاه جنگ، صدای آژیر و نور افکن در لحظه های پناه گاه، غریبه با ترسی که در آغوش مادر مرا در بر می گرفت ، زیر ستون، زیرزمین، دنیایی که مرا در خلسه خود به سلامت از سیاهی سال های جنگ و انقلاب گذراند. این ها تمام خاطره های کودکی من است، و چه موهبتیست کودکی که میان رویا و حقیقت مرزی نیست، که در هم گره می خورند و بر تو می گذرند و کودکی را رقم می زنند. اینطور می شود که آدامس های رنگی و گرد خارجی که مادر در آن سال های تحریم برایمان می خرید گنجینه ای بود و طعم آن بیسکویت های بزرگ شکلاتی که روزهایم را شیرین می کرد هنوز هم یادم هست. اینطور که نگاه می کنم تمام عذابی که مادرم بر من روا داشته در تمام این سالها، تمام رنج و نفرت زاییده ی سال های بعد تمام می شود تنها با خاطرات تمامی ثروتی که برایم تا 8 سالگی فراهم کرد، بهتریم های اسباب بازی ها و خوردنی ها و نوارهای ویدئو. همان ثروتی که سالها بعد در فواران حوادث ناگوار در سخت ترین لحظه ها برایم شکیبایی و اعتماد به نفس آفرید.
این روزها این جا کودکیم را دوباره تجربه می کنم، این بار هم تنها با تماشای رنگ ها و گوی ها وستاره ها،در آرزوی آنکه شاید دوباره این بازی مرا به سلامت گذر دهد از سیاهی این روزها، از دلهره ی غربت و بار یک زندگی که بر دوشم سنگینی می کند، با بغضی در گلو از شادی یافتن اسباب بازی کودکیم ، برای خودم هدیه می خرم، حباب سازی درست به همان شمایل کودکی ها ، بی ذره ای تغییر! انگار که همان از میان سال ها گذر کرده و در دست های من نشسته، کنار رودخانه قدم می زنم و برای خودم و رود حباب درست می کنم، وشادیم به کوتاهی عمر همین حباب هاست که تکرار می شود.
۱ نظر:
دورت بگردم ای دف
ای دف دیوانه
دف دف دیوانه
دفماه من به دورجهان چرخ می زند...
ارسال یک نظر